دیپلماسی لبخند...
و من شاعری نمیدانم اما مینویسم
ای بسیجیِ شهیدِ جبهه،مظلومِ شهر
این روزها چه تابلوی عجیبی زده اند بر سر درِ اصولشان که:
"گذشت زمانِ استقامت،فقط دیپلماسی و لبخند"
وچراغ های قرمز اینجا چقدر طولانی ست
دلم سخت گرفته رزمنده...
بیا که مرهم این زخم کیسه ای نمک است
دلم برای ترکش های سرگردان و تیرهای غیب زمان شما گرفته است
اما ارائه کارت شناسایی الزامی ست...
من هم یک بسیجی ام
نه از نسل شما و نه به اخلاص شما اما من یک بسیجی ام، با همان آرمان ها و اعتقادات شما
بازهم ارائه کارت شناسایی الزامی ست؟؟؟
من اقتصاددان نیستم
از قضا از اقتصاد دانی هم آنقدرها نمیدانم
که ازمقاومت ، ازآزادگی ، از اتم...
این روزها سخت دلتنگم...
از وزن و قافیه بیزارم
از سخنرانان بی درد هم...
سخنی که در آن فریاد نباشد همان بهتر که نشنیده گرفته شود...
من یک بسیجی ام...
با درج لینک یا بنر در وبگاه خود ما را یاری نمائید
یا علی